اگر شاملو این شاعر بزرگ ، زنده بود در مورد ایران امروز چه می سرود . ایران این کشور زخمی من که سالهاست در انتظار خورشیدش و به امید دیدن شیرانش با قامتی خونین ولی استوار ایستاده است .
آری این بیچارگان بقول شاملوبا ساعت شماته دار میخواهند خلق را متقاعد کنند شب از نیمه بگذشته است یعنی سیاهی حاکم است تمام. ولی نه سیاهی با فدا و خون و ایستادگی و ایمان کنار زده می شود . شاعر نیستم که درد ایرانم را با اشعارم فریاد کنم . مجبور شدم به شاملو پناه بیاورم . خیلی زیبا سخن می گفت .
شعر عشق عمومی را تاکنون شنیدید ؟ این شعر را بعد از به شهادت رسیدن چند تن از یارانش سرود.
این روزها که خبر شهادت عزیزی یا بقتل رسیدن دخترک جوانی یا خودسوزی پسر دانشجو را می شنوم باخودم اینگونه زمزمه میکنم :
اشک رازیست \ لبخند رازی ست \ عشق رازی ست .اشک آن شب لبخند عشقم بود .
قصه نیستم که بگویی ، نغمه نیستم که بخوانی ، صدا نیستم که بشنوی ، یا چیزی چنان که ببینی ، یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشترکم مرا فریاد کن ، .............
با اجازه من اینگونه فریاد می زنم ااااااای ی ی ی آ زا دی ی ی ی کی پیام تو بگوش ما ؟ بر زمین قسم بر زمان قسم انتقام همه را می گیریم ....وآرام نگیریم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر